زمستان امد پاییز رفت. برف امد باران رفت. کوه های اسطوار لباسی عروس مانند به تن کردند. لشکر پرستو ها با ارزو ی بهار می لرزیدند. شاهکار زمستان به نمایش گذاشته شد. خواهران زمستان یعنی پاییز و تابستان به امید سال بعد رتند بهار تک فرزند خداوند نزدیک می شود و خود را برای به نمایش گذاشتن شاهکارش اماده می کند. گل ها از ترس زمستان پنهان می شوند . خزر یخ زد به امید بهار منتظر ماند. زمستان سراسیمه از خواب پرید و تازه متوجه شد که نوبت او هست کم کم زمستان هم شروع شد.