قسمت دوم :
بعد از کلی بحث با مینا ، قرار شد به طبقه بالا بریم تا ببینیم مهمون امشب خانوم موسوی کیه ..
ساعت 12 شب همگی دور هم جمع شدیم تا به طبقه بالا بریم ..
به آرومی پامو روی اولین پله گذاشتم
کمی سرد بود ...
بقیه هم پشت سرمن داشتن حرکت میکردن
داشتیم باهم به سمت طبقه دوم حرکت میکردیم ساکت بودیم ...تا مبادا کسی صدای مارو بشنوه
یادمه وقتی بچه بودم به خاطر رفتن به طبقه بالا منو تنبیه کردن ...
تو همین فکر ها بودم
که ناگهان مینا سکوت رو شکست گفت: وای چه هیجانی !!!
آروم گفتم : هیس الان صدامونو میشنون
مینا گفت : خب بشنون مگه چی میشه؟!
کیمیا گفت : اگه شما دوست دارین تنبیه شین من دوست ندارم!!!
همینطور داشتیم بحث میکردیم که سیما با صدای لرزونش گفت : بچه ها بس کنین ما که دنبال شر نیستیم!!
یه نگاه به مینا و کیمیا کردم و مصمم به راهم ادامه دادم
به طبقه دوم رسیدیم
احساس کردم یکی داره میاد بالا.. گفتم : بچه ها زود قایم شید
کمی گذشت ولی کسی نیومد
با خیال اسوده رفتیم پشت در از توی قفل به داخل نگاه کردم
شومینه روشن بود و لیوان ها خالی ..
مینا گفت : انگار دیگه وقت عشق و حال رسیده !!!
روبه مینا کردم و بهش یه اخم کردم
مینا گفت : خوب باشه من خفه میشم !!!
سرمو برگردوندم و باز از توی قفل به داخل نگاه کردم
یه پسر اونجا بود !!! ولی... اون کی بود؟
با سینی تو دستاش داشت به سمت در میومد ...
ماتم زده بود ..
زود روبه بچه ها کردم .. اما تا اومدم چیزی بگم
در باز شد
و...