رفتن به مطلب
کومه

اینستاگرام کومه.jpg

پست های پیشنهاد شده

سلام دوستان خوبین:؟؟؟؟؟

این رمان رو خودم نوشتم و هنوز کامل نشده ولی خیلی دوست دارم نظرتون رو درباره رمانم بخونین و بگین که چطوره

 

ممنون میشم ازتون

  • دمت گرم 1
  • سپاس 2

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
ارسال شده در (ویرایش شده)

IMG_20161220_222450.jpg.5f791e87980757eaf8890cd7a88b6dc8.jpg

 

 

#پارت 1

جلوی آینه ایستاده بودم و داشتم خودمو برای آخرین بار برانداز می کردم و آرایش صورتمو درست می کردم.
صدای مامانمو که داشت داد می کشید:
بترکی دختر، دل بکن از اون کوفتی.
در اتاقم باز شد. مادر گرامی بودند که جمله مجهولم و فاعل دادند. یه نگاه بهم کرد و گفت :
-هر چقدر بیشتر حساسیت نشون بدی بدتر میشه.
به ساعت طلایی روی دستش اشاره ای کرو و گفت:
-بجنب دیر شده دختر ما طبق معمول آخرین مهمانایی هستیم که میرسیما!!!
تا اومدم چیزی بگم بابا جاوید به دادم رسید:
همینطور که داشت می خندید، دستش رو دور کمر مامان حلقه کرد و گفت:
-پروا بابا انقدر کتی منو اذیت نکن بد می بینی ها
مامان مستانه خندید. پشت چشمی واسشون نازک کردم و گفتم:
-آقای عاشق معشوقتون رو همراهی کنید منم آماده میشم.

 

نویسنده: love_lorn

ویرایش شده در توسط Love_lorn
اشتباه تایپی
  • دمت گرم 1
  • سپاس 1

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

خیلی هم عالی.

کی شروع کردی؟ تازه شروع کردی ظاهرا؟ فعلا همینقدره؟

  • سپاس 1

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

 

IMG_20161220_222450.jpg.2bb3ec381c6242736fec48c42ec4bf7b.jpg

 

#پارت 2

بابا درحالی که هنوز رگه های خنده تو صداش بود گفت: 
-آخه دختره من 3 ساعت به خاطر توی نیم وجبی معطل شدیما
بعد سری تکون داد و گفت : خیلی خب ما میریم فقط تا 5 دقیقه دیگه باید پایین باشی وگرنه تضمین نمی کنم که منتظر تو بمونیم هر 2 خنده ای کردند و با همون ژستشون رفتند پایین.
با عجله مانتو مو تنم کردمو پله ها رو 2 تا یکی کردمو رفتم طبقه پایین.
برای این یکمی با عجله رفتم چون جاوید خان در عین حال که انقدر ریلکس بود و شوخی می کرد به همه ی حرفاش عمل می کرد
با حالت دو رفتم سمت ماشین
بابا به ساعتش اشاره ای کرد و گفت :5 دقیقه و 28 ثانیه شد
عین بچه ها لب بر چیدم: با گریه گفتم:
- ولی من حداکثر سعیم رو کردم. تقصیر مسافت و کفشامه و همزمان یه پای مبارک رو بالا آوردم و کفش پاشنه 15 سانتی مو نشون دادم هر 2 خندیدند و راه افتادیم سمت خونه عمو فریدم
                           *****
خونه عمو فریدم خیلی بزرگ بود باغ جلوی ساختمان پر بود از درختای بید مجنون و چنار . یعنی آدم به معنای واقعی روحش تازه میشد

 

نویسنده: love_lorn 

  • دمت گرم 1
  • سپاس 1

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
در هم اکنون، Admiral گفته است :

خیلی هم عالی.

کی شروع کردی؟ تازه شروع کردی ظاهرا؟ فعلا همینقدره؟

نه تازه نیست راستشو بخوای

یه 3 سال پیش شروع کردم به نوشتن ولی خب ادامه ندادم بعد همه تشویقم کردن گفتن ادامه بده و..... منم تصمیم گرفتم ادامه بدم تا ببینیم نظر بقیه چیه اگه استقبال بشه از رمانم ادامه میدم اگه نشه که هیجی

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

خیلی عالیه

کامل شد میشه pdf کرد و توی بخش اختصاصی کومه گذاشت

امیدوارم دوستان بیان و استعداد هاشونو همینجوری نشون بدن

  • سپاس 1

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
در 1 دقیقه قبل، Modir گفته است :

خیلی عالیه

کامل شد میشه pdf کرد و توی بخش اختصاصی کومه گذاشت

امیدوارم دوستان بیان و استعداد هاشونو همینجوری نشون بدن

مرسی ممنون 

ایشاالله

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
در 4 دقیقه قبل، Love_lorn گفته است :

نه تازه نیست راستشو بخوای

یه 3 سال پیش شروع کردم به نوشتن ولی خب ادامه ندادم بعد همه تشویقم کردن گفتن ادامه بده و..... منم تصمیم گرفتم ادامه بدم تا ببینیم نظر بقیه چیه اگه استقبال بشه از رمانم ادامه میدم اگه نشه که هیجی

جای دیگه ای به اسم نیوشا این رمان رو منتشر کردی؟

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
ارسال شده در (ویرایش شده)
در 2 دقیقه قبل، Admiral گفته است :

جای دیگه ای به اسم نیوشا این رمان رو منتشر کردی؟

اره اسم کاربری برای خودم گذاشته بودم به اسم نیوشا و ارسال کردم چطور؟؟؟؟

 

ویرایش شده در توسط Love_lorn

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
ارسال شده در (ویرایش شده)

IMG_20161220_222450.jpg.07b4b76d1cdd64b72e53ec0a840b63cc.jpg

 

 

#پارت 3

جلوی در ساختمان عمو قرید و زن عمو سیمین و دختر عمو باران ایستاده بودند بابا با خنده گفت:
- برادرم ، برادرای قدیم ، خیلی بی معرفت شدی فرید جان!!!!
و همدیگر رو بغل کردند عمو خندید و گفت:
- من بی معرفت درست ، تو که با معرفتی چرا به برادر بزرگترت سر نمی زنی.
کلی تعارف تیکه پاره کردند و ما رو به داخل هدایت کردند.
عمو 2 تا فرزند داشت بردیا 26 ساله و باران 23 ساله.
الان واقعا حسش نیست توصیفشون کنم ایشاا.... سر فرصت. آخه پام داره می ترکه.
نمیدونم عمو چه هدفی داشت همه خانواده خودشو زن عمو رو دعوت کرده بود.
عمو آوید 35 سالشه ته تغاری و مجرده ( که عموی کوچیکم بود) با پدر بزرگ و مهراد ( پسر عمه ام ) 28 سالشه اولین کسایی بودند که توجهم رو جلب کردند.
با سر سلامی کردم که هر 3 جوابمو دادند 
پدر بزرگ که مطابق عادت همیشگیش مغرور و بد اخلاق بوده به قول گفتنی با یه من عسلم نمیشد خوردش ولی بچه هاش درست نقطه مقابلش بودند حتی دختر خانواده.
عمه ناهید و شوهر عمه ارسلان فوت کرده بودند عمه توی تصادف مرده بود ولی شوهر عمه رو هیچ وقت نفهمیدم چطوری مرده.
خدا بیامررتشون ، سنگینی نگاهی رو روی خودم احساس کردم وقتی سرمو بلند کروم نگاه منو مهراد توی هم گره خرد.
تا اینکه حضورشو کنارم حس کردم.

 

نویسنده: love_lorn

ویرایش شده در توسط Love_lorn
  • دمت گرم 2

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
در 3 دقیقه قبل، Love_lorn گفته است :

اره اسم کاربری برای خودم گذاشته بودم به اسم نیوشا و ارسال کردم چطور؟؟؟؟

 

آشنا بود برام برای همین پرسیدم. عالیه ادامه بده

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
در 1 دقیقه قبل، Admiral گفته است :

آشنا بود برام برای همین پرسیدم. عالیه ادامه بده

 

کجا دیده بودی رمان منو که آشنا بود برات؟؟؟؟

مرسی ممنون

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

خاطرم نیست کجا.قبلا علاقه داشتم به این چیزا

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
در هم اکنون، Admiral گفته است :

خاطرم نیست کجا.قبلا علاقه داشتم به این چیزا

اهان باشه خوشحال میشم رمانم رو بخونی و نظر بدی

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
ارسال شده در (ویرایش شده)

IMG_20161220_222450.jpg.0f3f1d5b07fbedaa504f5ac6a2dbb7ea.jpg

 

 

#پارت 4

- سلام دختر دایی پروا، پارسال دوست امسال آشنا.
حضورش کنارم معذبم می کرد یعنی نه اینکه ازش بدم بیادا نه نمیدونم چرا.
با این حال به روی مبارکم نیاوردم که ا ببخشید من باید سلام می کردم که کوچیکترم.
- سلام پسر عمه بله خوبم شما خوبید؟؟؟
خنده ای کرد و گفت:
- وااای تو هیچ وقت عوض نمیشی ها، البته پروا با این خصوصیاتت ، پروا . تو باید همیشه خاص باشی.
وا این چی میگه!!! وللش پروا برار دلش خوش باشه.
- پسر عمه من همیشه منحصر به فرد و خاصم ، بلللللله!!! 
یه تای ابروشو بالا انداخت و گفت : بر منکرش لعنت . گوشیش زنگ خورد و با یه ببخشید برای چند لحظه تنهات می زارم از کنارم رفت.
آخیش ، مهراد چندش . نفسمو یه صدا دادم بیرون.
رفتم کنار عمو آوید، نه اینکه مجرد بود برای همین خیلی باهاش راحت بودم و از گردنش آویزان شدم.
لپشو بوسیدم.
-دختر لوس من چطوره؟؟؟؟ منو نمی بینه شادو شنگوله؟؟؟؟
- ازش جدا شدم و گفتم:
- حالا دیگه من لوس شدم؟؟؟؟ جی افاتون لوس و ننر هستند نه من.

 

نویسنده: love_lorn

ویرایش شده در توسط Love_lorn

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

IMG_20161220_222450.jpg.1a62cdb30cd4c38413e6827e91f1ba90.jpg

 

#پارت5⃣

قهقه ای سر داد با دستش ضربه ای به بینیم زد و گفت.
- شیطون بلا اوناکه لوس هستند چجورم. الان چیکار می کنی؟؟؟؟ پروایی؟؟؟ 
- عمو ای الان آموزشگاه رانندگی میرم کلاس زبان و والیبالم میرم 
- نتیجه کنکور چی شد؟؟
لپشو کشیدمو گفتم: 
عمویی بعد 2 سال پشت کنکور موندن باید یه رشته خوب قبول بشم یا نه؟؟؟!!!
برام دعا کنید 1 ماه دیگه خبرشو می دن.
دستاشو روی چشماش گذاشت و گفت: 
به روی چشم تو جون بخواه از من.
سرش رو تکون داد و گفت: زلزله های فرشیدم امدند هر 2 با هم خندیدیم 
عمو فرشید سومین فرزند خانواده ملکان بود و 2 تا دختر دو قلو داشت درسا و رسا 15 سالشون بود
هر 2 تا به مامان آلمانیشون (سونیا) رفته بودند . بور و سفید عین پنبه
- سلام عمو ، سلام زن عمو خوبید؟؟؟؟
با خنده جوابشون رو داد و عمو هم قدم باهاشون شوخی می کرد و اونا هم شیطونی می کردند

 

نویسنده: love_lorn

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

فعلا تا همین 5 تا پارت رو می ذارم تا بقیه هم بیان بخونن و نظر بدن بعدش اگه استقبال شد ادامه میدم و بقیه پارت هامم می ذارم اگه استقبال نشد که هیچی

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

خیلی عالیه🌸ادامشون بده😄

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
ارسال شده در (ویرایش شده)

 

IMG_20161220_222450.jpg.c9f28e8d58a70b7998e958771db9a42a.jpg

#پارت 6

                         *******     
با عمو و زن عمو روبوسی کردم عمو هم سراغ بابامو گرفت. سرمو چرخوندم  بابامو مشغول صحبت با بابا بزرگ دیدم. البته صحبتشون بیشتر شبیه بحث بود تا به صحبت عادی ! عمو رفت پیششون و منم رفتم پیش باران 
حالا بریم که توصیف کنیم باران رو
یه دختر بلند قد، خوش هیکل و خوش اندام پوست سفید چشمای آبی و ابرو های قهوه ای حلالی با ببنی و لب های متناسب کلا قشنگ بود چهره زیبای غربی داشت.
- هوووی پروا ، چقدر قورتم دادی با اون چشمات!!!
- 1 متر پریدم بالا یه نیشگون از بازوش گرفتم که جیغ کشید . با بدجنسی خندیدم و گفتم:
- تا دیگه تو باشی با ولوم زیاد اونم دم گوش من نحرفی. بلندگو قورت دادی؟؟؟!!!
- ایش ، توام خیلی وحشی هستیا ، اووووم فکر می کنم از zoo(باغ وحش) فرار کردی نه؟؟؟
دیگه نمی تونم خودمو کنترل کنم داشتم از شدت کنجکاوی خفه می شدم .
- میگم باران مناسبت این مهمونی چیه؟؟؟؟!!!!
صدای موزیک فضای ساختمان رو پر کرد 
خنده مستانه ای کرد و برای اینکه من بشنوم مجبور بود بلند بحرفه
- میدونستم طاقت نمیاری، فوضول خانم سر فرصت می فهمی تا چند دقیقه دیگه
پروا میای برقصیم ، بعدم با عشوه گفت : قر تو کمرم فراووونه نمیدونم کجا بریزم.
امشب کبک این باران خروس می خونه چجورم ،مشکوک می زنه.
- بیا بریم

 

نویسنده: love_lorn

ویرایش شده در توسط Love_lorn

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
در ۱ ساعت قبل، Fatima گفته است :

خیلی عالیه🌸ادامشون بده😄

مرسی عزیزم

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
ارسال شده در (ویرایش شده)

IMG_20161220_222450.jpg.0fcd68f4421d09cd440d819972431a43.jpg

 

 

#پارت 7

همیشه دوست داشتیم با آهنگ تند برقصیم ، خداییش تعریف از خود نباشه ولی من و باران خیلی قشنگ می رقصیم ، رفتیم وسط پیست رقص .
آهااااان بیا . حالا قر بده کی نده.
وسط کار آهنگ قطع شد و ما موندیم و هزاران قر خشکیده ی دیگر در کمر 
زن عمو و عمو رفتند روی سن و با ژست خاصی ایستادند.
- خیلی خیلی خوشحالمون کردید که تشریف آوردید . این دعوت یه مناسبت داره و مناسبتش به خاطر بازگشت بردیا از فرانسه است لطفا ما رو ببخشید برای اینکه توی زحمت نیوفتید چیزی نگفتیم و همچنین خواست خود بردیا جان هم بوده 
بردیا جان کاری براش پیش اومد بود برای همین عذر خواهی کرده تا نیم ساعت دیگه خودشو میرسونه.
دیگر حرفی باقی نمیموند.
و با دست اشاره ای به دی جی کرد و صدای آهنگ دوباره بلند شد 
با تعجب بلند داد زدم
- نه نه نه نه ، بردیا برگشته؟؟؟
باران فقط به تکون دادن سر اکتفا کرد و منو به سمت پیست رقص کشید
بعد از چند دقیقه باران گفت: 
- وااای پروا مامان داره اشاره می کنه برم پیشش ببین نمی زارن یکم تخلیه کنم
برقص تا منم بپیچونمشون و بیام.
- ok

 

نویسنده: love_lorn

ویرایش شده در توسط Love_lorn
  • دمت گرم 1
  • سپاس 1

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
ارسال شده در (ویرایش شده)

IMG_20161220_222450.jpg.60662888e00444d01de5f11302d48f55.jpg

 

 

#پارت 8

یکم قر دادم و خواستم برم بشینم که صدای مهراد توجهمو جلب کرد.
- پروا اجازه میدی یه دور باهام برقصی؟؟؟؟
تو عمل انجام شده قرار گرفتم ( مجبور شدم قبول کنم)
آخه خسته شدم کوه کندم دیگه به زور یه لبخندی زدم و فکر کنم موفق هم شدم: 
- فقط مهراد میدونی که من با تانگو زیاد جور نیستم . یعنی حال نمی کنم.
خندید: باشه بابا یه لحظه صبر کن.
رفت به دی جی یه چیزی گفت و اومد
- می خواست آهنگ تانگو بزاره بهش گفتم یه آهنگ تند بزاره.

 

نویسنده: love_lorn

ویرایش شده در توسط Love_lorn
  • دمت گرم 1

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
ارسال شده در (ویرایش شده)

 

IMG_20161220_222450.jpg.62530b5655a968611e15e9f9524c7305.jpg

 

#پارت 9

با اینکه معذب بودم ولی به هر حال تو عمل انجام شده قرار گرفتم با مهراد رفتم وسط و رقصیدم.
از حق نگذریم مهرادم با اینکه پسر بود ولی مردونه خیلی قشنگ می رقصید.
همه از رقص خودشون دست کشیده بودن و داشتن رقص من و مهراد رو می دیدن. یه ذره که رقصیدم دیدم بیشتر توجه ها رو ما هست دیگه داشتم از خجالت ذوب می شدم آهنگ که تمام شد یه معذرت خواهی کردم و رفتم پیش باران رو صندلی نشستم.
باران گفت:
- می بینم خوب اون وسط داشتی دل می دادی قلوه می گرفتیا داشتی با چشات مهراد بیچاره رو قورت می دادی.
از دستش ناراحت شدم با این حرفش
- خوبه میدونی دوست ندارم با یکی به زور برقصم اونم با کی مهرااااااااد.
خوبه منو خوب می شناسی باران تو دیگه چرا این حرف رو می زنی؟؟؟؟
- خوب ببخشید دیگه فقط خواستم سر به سرت بزارم همین.
- باشه حالا چون تویی می بخشمت. این چه طرز مهمون داریه؟؟؟؟ حداقل یه کوفتی میدن به مهمون ولی.....
باران: باشه بابا غر نزن حالا میرم یه کوفت بیارم.
رفت و با 2 تا شربت اومد خیلی چسبید ولی دیگه داشتم میمردم از پا درد اونم با اون کفشام احساس می کردم خیلی خسته هستم و نفسم بالا نمی اومد

 

نویسنده: love_lorn

 

 

ویرایش شده در توسط Love_lorn
  • دمت گرم 2

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

IMG_20161220_222450.jpg.b502b5fe4a3acad67d859d34444cfc7a.jpg

 

 

#پارت🔟

پیش خودم گفتم برم تو باغ و یه ذره هوا بخورم و به نیوشا ( دوستم ) یه زنگ بزنم و خبرا رو بدم چون اگه باهاش حرف نمی زدم و به کسی چیزی نمی گفتم می ترکیدم.
یواش یواش داشتم میرفتم بیرون چون دیگه نمی تونستم راه برم مامان دید دارم لنگ لنگون میرم بیرون از دور برام دست تکون داد که وایسم .
وایسادم تا بیاد ببینم چیکارم داره
مامان اومد سمتم و گفت:
- پروا مادر چرا اینجوری راه میری چیزی شده پات؟؟؟؟
- نه کتی جونم چیزی نشده فقط نمی تونم با و هم زمان پای مبارکم رو آوردم بالا و نشون دادم بهش اینا راه برم.
مامان: 
- کجا داری میری تو این هوا؟؟؟؟ هیچی هم که تنت نیست باد خنک میاد میری بیرون سرما می خوری دختر 
- نه عشق جاوید خان نترس چیزیم نمیشه چند مین دیگه میام که یه زنگم می خوام به نیوشا بزنم
مامان: باشه برو زودم برگرد
- چشم حالا میام
اعصابم واقعا خورد بود با اعصابی مشوش رفتم تو باغ همینجور داشتم قدم می زدم و هوا رو با ولع وارد ریه هام می کردم رفتم کنار استخر و یه زنگ به نیوشا زدم هنوز اولین بوق نخورده بود که گوشیش رو جواب داد.
نیوشا: بله؟؟؟؟
- بله و بلا تو رو گوشیت خوابیده بودی که انقدر زود جواب دادی؟؟؟؟
نیوشا: کوفت بنال چیکار داری؟؟؟؟
- ای بگم چی بشی پدر سوخته این چه طرز حرف زدنه؟؟؟؟ 
بعد جدی شدم و گفتم اه نیوشا انقدر اعصابم خورده که نهایت نداره
نیوشا: وااا چی شده پروایی؟؟؟؟
- مثلا امشب دلمون رو صابون زده بودیم میایم خونه عموم خوش می گذرونیم ولی همش زیر سر این بردیا ذلیل مردس دیگه
نیوشا: آخه چه ربطی به اون داره؟؟؟؟ 
- هیچی نمیدونم نونش کم بود آبش کم بود ایران اومدنش چی بود انقدر بدم میاد از این پسره ی مزخرف
نیوشا:قهقهه میزنه میگه واااااااااااااااااااااااااااااااای تیتیش مامانی برگشته خدای من
- از بس نچسب و بیشعور و مغروره پسره ی شنگول ( شاسکول و منگل و اسکول)
نیوشا: واااااای یادته پروا چقدر اذیتش می کردیم
-اه چشم دیدنش رو ندارم پسره ایکبیری رو حالا کی حال داره بخواد تا اخرش منتظرشم بمونه
نیوشا: بابا تو کاری به اون نداشته باش و خوش باش حالا هم برو و محلش نزار
 - اون که هنوز نیومده بابا

 

نویسنده: love_lorn

  • دمت گرم 1
  • باحال گفتی 1

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

IMG_20161220_222450.jpg

 

#پارت 11

نیوشا: تو منو مسخره کردی؟؟؟؟
- نه ولی خوب حوصلش رو ندارم که بیاد و هی بخوای تحملش کنی پسره نچسب رو دلم می خواد زودتر تموم بشه امشب برم کپه مرگم رو بزارم 
حالا هم دیگه برو تو هم مزاحمم نشو نیوشا
نیوشا: خیلی رو داری پروا خوبه خودت زنگ زدی نه من
- بزار برم به درد خودم بمیرم
نیوشا : باشه برو خوش بگذره امشب (با خنده اضافه کرد) اونم با آقا بردیا
- کوفت بترکی نیوشا فقط بلدی اعصاب آدم رو بیشتر خورد کنی برو دیگه بای
باخنده نیوشا گفت: بای 
اعصابم خیلی بیشتر از قبل خورد بود اومدم برگردم و دم استخر قدم بزنم که دیدم یه نفر پشت سرم ایستاده و داره با پوزخند نگام می کنه 
همینجور داشتم کنجکاو نگاش می کردم که این دیگه کیه از کجا پیداش شده که با ابروهای بالا پریده فهمیدم اوووووووف بللللله این خود خوده آقا بردیاست پشتم 
بردیا با یه پوزخند: عجب چه توصیفاتی که خودم نمیدونستم.
از ترسم یه قدم رفتم عقب که دیدم بردیا یه دستشو آورد جلو و گفت مواظب باش ولی عقب رفتن همانا و افتادن تو استخر همانا همه ی این اتفاقا تو 1 صدم ثانیه افتاد
حرصم گرفت از دست این پسره نفهم به جا اینکه دستمو بگیره فقط میگه مواظب باش
دیدم داره منو با یه لبخند نگاه می کنه که چجوری افتادم تو استخر موردشور این بیشعور رو ببرن
- به جای اینکه منو نگاه کنید و بخندین دستم رو بگیرین و کمکم کنید بیام بیرون از اینجا
دیدم بردیا اومد جلو و دستشو دراز کرد طرفم که بیارتم بالا 
منو میگی مونده بودم این همون بردیا ای هست که من می شناختم؟؟؟؟
با نگاه مشکوکی داشتم نگاش می کردم
بردیا: بالاخره میای بالا یا من برم؟؟؟؟
دستم رو بهش دادم منو آورد بالا و بعدم بدون توجه من رفت سمت ویلا

 

نویسنده : love_lorn

  • دمت گرم 2

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

برای ارسال دیدگاه خود عضو کومه شوید و یا وارد حساب خود شوید

برای اینکه بتوانید نظرتان را ارسال کنید نیاز دارید که عضو کومه شوید

ایجاد یک حساب کاربری

برای مشارکت در کومه ابتدا ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !

ثبت نام یک حساب کاربری جدید

ورود به حساب کاربری

دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید

ورود به حساب کاربری

×